بابا غوله چند تا زنبور دید. زبانش را دور دهنش چرخاند و گفت: « به به عسل! » باباغوله با نی نی غوله دنبال زنبورها رفتند تا لانه شان را پیدا کردند.

باباغوله خواست عسل بردارد. زنبور ها دنبالش دویدند و او را نیش زدند. جای نیش زنبورها باد کرد و باد کرد. آن وقت باباغوله از غول هم غول تر شد.

نویسنده: افسانه شعبان نژاد

تصویرگر: ساناز کریمی طاری

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 6 (خردسال)

صفحه 12

نظرت رو در مورد شعر بالا به ما بگو 
اگر به نظرت خوب بود         (: 12-36 
اگر به نظرت خوب نبود         ): 12-36 
رو به 3000211821 پیامک کن