حکایت هزینه عشق
*بابت تمیز کردن اتاقم ۴۰۰۰ریال
*بابت خریدکردن برای شما ۴۰۰۰ریال
*بابت بردن سطل زباله ۲۰۰۰ریال
*بابت دریافت کارنامه قبولی ۵۰۰۰ریال
*جمع بدهکاری شما: ۱۸۰۰۰ریال
مادرباتبسمی بر لب کاغذرابرداشت وپشت آن نوشت:
*بابت ۹ماهی که تورا حامله بودم حساب نمیکنم مجانی.
*بابت تمام شب هایی که بیدارنشستم وازتو پرستاری می کردم وبرایت دعا
خواندم حساب نمیکنم مجانی.
*بابت تمامی زحمات و اشکهایی که در این سالها باعث شان تو بودی حساب
نمیکنم مجانی.
*بابت استحمام وشستشووحتی پاک کردن بینی ات حساب نمی کنم مجانی.
*وقتی تمام اینها را با هم جمع کنی کل هزینه ی عشق واقعی راحساب نمیکنم مجانی.
پسرک وقتی صورت حساب مادرش راخواند چشمانش پراز اشک شده بودودر
چشمان مادرش نگاه کرد و گفت:
![]()
![]()
((مادرخیلی دوستت دارم))![]()
![]()
![]()

قسمت هفتم داستان مصور پرنده های عصبانی (AngryBirds)
قصه کودکانه " فِرِد شجاع آتش نشان "

بوی گوشت تازه در همه ی ایستگاه پیچید.
ناگهان زنگ خطر ایستگاه با صدای بلندی به صدا در آمد: « دَنگ دَنگ دَنگ دَنگ! »
آتش نشان مایک با صدای بلند گفت: « یه مورد اضطراری! »
مترجم: صادق شهید ثالث

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 5 (گروه سنی 6 تا 8 سال - نوآموز)
آهنگ زیبای نی نی کوچولو
نام شاعر : ناصر کشاورز ( سردبیر ماهنامه نبات کوچولو )
مدت زمان : 01:59
حجم فایل : 2.68 MB

نی نی کوچولو گل پسره
الان درست یک سال داره
خوشگله و با نمکه
رو لپش یک خال داره
موهاش صاف و طلایی
چشماش درشت و روشنه
دل می بره با اون لباش
وقتی که لبخند می زنه
همیشه توی دهنش
یک شیشه یا پستونکنه
نینی کوچو لو فقط کمی
بزرگ تر از عروسکه
بابایی اسم باباشه
مامانشم مامان زری
یکی یک دونست چون نداره
خواهر یا برادری
یکی یک دونست چون نداره
خواهر یا برادری

برای دانلود آهنگ اینجا کلیک کنید
قصه کودکانه " سوراخ بزرگ آسمان "

کمی بعد، باد به یک جفت جوراب رسید که شسته شده و روی بند آویزان بود. یک لنگه جوراب سوراخ بود. باد سوراخ جوراب را برداشت و رفت.
باد با سوراخ موش و سوراخ جوراب رفت تا به یک تکه پنیر رسید. روی پنیر پر از سوراخ بود. باد چند تا از سوراخ های پنیر را برداشت و راه افتاد.
رفت و رفت تا به یک سطل آب رسید که سوراخ بود. باد سوراخ سطل را برداشت و راه افتاد. همان روز باد به گاو رسید. یکی از سوراخ های دماغ او را هم برداشت. سوراخ گوش یک گوسفند را هم که برداشت با خودش گفت: "« فکر می کنم بس باشد. »
باد با سوراخ هایی که جمع کرده بود به خانه اش رفت. سورا خها را هی قاطی پاتی کرد، هی پاتی قاطی کردو چنگ زد. مالش داد و مثل خمیر ورز داد. دست آخر یک سوراخ بزرگ درست شد، یک سوراخ بزرگ و قشنگ. بعد سوراخ بزرگ را توی آسمان گذاشت و نشست از میان سوراخ بزرگ به فرشته ها نگاه کرد که بازی می کردند و به سر و کول هم می پریدند.
نویسنده: فریبا کلهر
تصویرگر: پیکارو نیساری

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 5 (گروه سنی 6 تا 8 سال - نوآموز)
قسمت ششم داستان مصور پرنده های عصبانی (AngryBirds)
به نام خدای حسین
| غروب بود. کارهایم را زودتر از همیشه تمام کردم. رفتم تا سری به حسینیه ی محل بزنم. در را بستم و تا حسینیه دویدم. از دور، چند تا بچه جلوی در حسینیه دیدم که فوتبال بازی می کردند. هیچ کدامشان را نمی شناختم. داشتم از وسط بازی رد می شدم؛ که یکی از بچه ها آمد و گفت: « داداش میای بازی؟ » فرصت را از دست ندادم. اسمش حسن بود. دستی با او دادم و بازی را شروع کردیم. گرم شوت زدن بودیم که مش رحمان سرش را از لای در حسینیه بیرون آورد و گفت: « خادمان امام حسین، چایی آماده است. » یک دفعه بچه ها توپ را به گوشه ای انداختند و به طرف حسینیه دویدند. آشپزخانه گرم بود و بوی چای عطری همه جا را پر کرده بود. سینی های چای آماده بود. هر کدام یک سینی برداشتیم و شروع به پذیرایی از عراداران امام حسین کردیم.سینی چای را رو به روی پیرمردی گرفتم. گفت: «پیرشی بابا!» | ![]() |
با صدای حسن که می گفت: « بجنب پسر می خواهیم بریم هیئت بغلی»، به خود آمدم. سینی را توی آشپخانه گذاشتم و دنبال بچه ها راه افتادم. صدای طبل و سنج دسته به گوش می رسید. همه جا شلوغ بود. از لای جمعیت رد شدیم و خودمان را به صف بچه ها رساندیم. یک نفر سینی به دست از مردم پذیرایی می کرد. داخل سینی، لقمه های چاق و چله ای چشمک می زدند. نوبتمان که شد هر کدام سریع یک لقمه برداشتیم. لقمه ی سیب زمینی پخته بود. وای خدای من! یاد خاطرات بابا افتادم. بابا می گفت: « وقتی بچه بوده، حاج اکبر ناظم، مداح اهل بیت، روی چهارپایه می رفته و روضه می خوانده. بابام می گفت روضه های حاج اکبر ناظم مثل خودش بی نظیر بوده. بعد از عزاداری هم می رفتند و لقمه های سیب زمینی پخته ی داغ نذری می خوردند. همیشه آرزویم بود که من هم آن موقع ها همراه بابام بودم.
آن شب صدای طبل ها بلندتر شد. دسته ی سینه زنی راه افتاده بود. تصمیم گرفتم بروم و با آن ها همراه شوم.
نویسنده: شهرزاد کامکار
منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 6 (کودک)
شعر کودکانه " سربند یا حسین "

شاعر: غلامرضا بکتاش تصویرگر: کار ژوبرت منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 6 (کودک)




در این وبلاگ بعضی داستان ها ، اشعار و بازی های چاپ شده در شماره های قبل نبات کوچولو درج می گردد.