دو بسته تصاویر 10 تایی


برای دانلود بسته دخترونه اینجا کلیک کنید

برای دانلود بسته پسرونه اینجا کلیک کنید

حکایت هزینه عشق

شبی پسرک کوچک نزدمادرش رفت که در آشپزخانه شام درست می کردوکاغذی را به او داد.مادرش دستش را بادستمال خشک کردوکاغذرا به شرح زیرخواند:

*بابت تمیز کردن اتاقم            ۴۰۰۰ریال

*بابت خریدکردن برای شما      ۴۰۰۰ریال

*بابت بردن سطل زباله           ۲۰۰۰ریال

*بابت دریافت کارنامه قبولی    ۵۰۰۰ریال

*جمع بدهکاری شما:          ۱۸۰۰۰ریال

مادرباتبسمی بر لب کاغذرابرداشت وپشت آن نوشت:


*بابت ۹ماهی که تورا حامله بودم حساب نمیکنم مجانی.

*بابت تمام شب هایی که بیدارنشستم وازتو پرستاری می کردم وبرایت دعا

خواندم حساب نمیکنم مجانی.

*بابت تمامی زحمات و اشکهایی که در این سالها باعث شان تو بودی حساب

نمیکنم مجانی.

*بابت استحمام وشستشووحتی پاک کردن بینی ات حساب نمی کنم مجانی.

*وقتی تمام اینها را با هم جمع کنی کل هزینه ی عشق واقعی راحساب نمیکنم مجانی.

پسرک وقتی صورت حساب مادرش راخواند چشمانش پراز اشک شده بودودر

چشمان مادرش نگاه کرد و گفت:

            ((مادرخیلی دوستت دارم))


خوشکل های مامانی

قسمت هفتم داستان مصور پرنده های عصبانی (AngryBirds)

نبات کوچولو برای اولبن بار منتشر می کند
کمیک استریپ زیبا و پر هیجان پرنده های عصبانی

برای دیدن در سایز بزرگتر، بر روی عکس کلیک کنید
قسمت های بعدی را از همین وبلاگ دنبال کنید

قصه کودکانه " فِرِد شجاع آتش نشان "


«فِرِد» داشت با عجله به ایستگاه آتش نشانی می رفت.آن روز نوبت او بود که در ایستگاه ناهار درست کند.
بوی گوشت تازه در همه ی ایستگاه پیچید.
ناگهان زنگ خطر ایستگاه با صدای بلندی به صدا در آمد: « دَنگ دَنگ دَنگ دَنگ! »
آتش نشان مایک با صدای بلند گفت: « یه مورد اضطراری! »

این داستان زیبا و هیجان انگیر را در ادامه مطلب دنبال کنید

مترجم: صادق شهید ثالث

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 5 (گروه سنی 6 تا 8 سال - نوآموز)

صفحات 26 الی 29

ادامه نوشته

آهنگ زیبای نی نی کوچولو

نام آهنگ : نی نی کوچولو 

نام شاعر : ناصر کشاورز ( سردبیر ماهنامه نبات کوچولو )

مدت زمان : 01:59 

حجم فایل : 2.68 MB


نی نی کوچولو گل پسره 
الان درست یک سال داره 
خوشگله و با نمکه 
رو لپش یک خال داره
موهاش صاف و طلایی
چشماش درشت و روشنه 
دل می بره با اون لباش
وقتی که لبخند می زنه 
همیشه توی دهنش
یک شیشه یا پستونکنه 
نینی کوچو لو فقط کمی 
بزرگ تر از عروسکه 
بابایی اسم باباشه 
مامانشم مامان زری 
یکی یک دونست چون نداره 
خواهر یا برادری
یکی یک دونست چون نداره 
خواهر یا برادری

برای دانلود آهنگ اینجا کلیک کنید

قصه کودکانه " سوراخ بزرگ آسمان "


روزی باد از این سر شهر به آن سر شهر می رفت و دنبال سوراخ می گشت. او آنقدر رفت و آمد کرد تا اینکه یک سوراخ موش پیدا کرد. خوشحال شد. سوراخ را برداشت و دوباره راه افتاد.
کمی بعد، باد به یک جفت جوراب رسید که شسته شده و روی بند آویزان بود. یک لنگه جوراب سوراخ بود. باد سوراخ جوراب را برداشت و رفت.
باد با سوراخ موش و سوراخ جوراب رفت تا به یک تکه پنیر رسید. روی پنیر پر از سوراخ بود. باد چند تا از سوراخ های پنیر را برداشت و راه افتاد.
رفت و رفت تا به یک سطل آب رسید که سوراخ بود. باد سوراخ سطل را برداشت و راه افتاد. همان روز باد به گاو رسید. یکی از سوراخ های دماغ  او را هم برداشت. سوراخ گوش یک گوسفند را هم که برداشت با خودش گفت: "« فکر می کنم بس باشد. »
باد با سوراخ هایی که جمع کرده بود به خانه اش رفت. سورا خها را هی قاطی پاتی کرد، هی پاتی قاطی کردو چنگ زد. مالش داد و مثل خمیر ورز داد. دست آخر یک سوراخ بزرگ درست شد، یک سوراخ بزرگ و قشنگ. بعد سوراخ بزرگ را توی آسمان گذاشت و نشست از میان سوراخ بزرگ به فرشته ها نگاه کرد که بازی می کردند و به سر و کول هم می پریدند.

برای دیدن صفحه 7 به ادامه مطلب بروید

نویسنده: فریبا کلهر
تصویرگر: پیکارو نیساری

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 5 (گروه سنی 6 تا 8 سال - نوآموز)

صفحات 6 و 7

ادامه نوشته

کلیپ AngryBirds

برای دانلود اینجا کلیک کنید

قسمت ششم داستان مصور پرنده های عصبانی (AngryBirds)

نبات کوچولو برای اولبن بار منتشر می کند
کمیک استریپ زیبا و پر هیجان پرنده های عصبانی

برای دیدن در سایز بزرگتر، بر روی عکس کلیک کنید

قسمت های بعدی را از همین وبلاگ دنبال کنید

به نام خدای حسین

غروب بود. کارهایم را زودتر از همیشه تمام کردم. رفتم تا سری به حسینیه ی محل بزنم. در را بستم و تا حسینیه دویدم. از دور، چند تا بچه جلوی در حسینیه دیدم که فوتبال بازی می کردند. هیچ کدامشان را نمی شناختم. داشتم از وسط بازی رد می شدم؛ که یکی از بچه ها آمد و گفت: « داداش میای بازی؟ » فرصت را از دست ندادم.
اسمش حسن بود. دستی با او دادم و بازی را شروع کردیم. گرم شوت زدن بودیم که مش رحمان سرش را از لای در حسینیه بیرون آورد و گفت: « خادمان امام حسین، چایی آماده است. » یک دفعه بچه ها توپ را به گوشه ای انداختند و به طرف حسینیه دویدند. آشپزخانه گرم بود و بوی چای عطری همه جا را پر کرده بود. سینی های چای آماده بود. هر کدام یک سینی برداشتیم و شروع به پذیرایی از عراداران امام حسین کردیم.سینی چای را رو به روی پیرمردی گرفتم. گفت: «پیرشی بابا!» 
خودم را با مو و ریش سفید تصور کردم. خنده ام گرفت.
با صدای حسن که می گفت: « بجنب پسر می خواهیم بریم هیئت بغلی»، به خود آمدم. سینی را توی آشپخانه گذاشتم و دنبال بچه ها راه افتادم. صدای طبل و سنج دسته به گوش می رسید. همه جا شلوغ بود. از لای جمعیت رد شدیم و خودمان را به صف بچه ها رساندیم. یک نفر سینی به دست از مردم پذیرایی می کرد. داخل سینی، لقمه های چاق و چله ای چشمک می زدند. نوبتمان که شد هر کدام سریع یک لقمه برداشتیم. 
لقمه ی سیب زمینی پخته بود. وای خدای من! یاد خاطرات بابا افتادم. بابا می گفت: « وقتی بچه بوده، حاج اکبر ناظم، مداح اهل بیت، روی چهارپایه می رفته و روضه می خوانده. بابام می گفت روضه های حاج اکبر ناظم مثل خودش بی نظیر بوده. بعد از عزاداری هم می رفتند و لقمه های سیب زمینی پخته ی داغ نذری می خوردند. همیشه آرزویم بود که من هم آن موقع ها همراه بابام بودم.

آن شب صدای طبل ها بلندتر شد. دسته ی سینه زنی راه افتاده بود. تصمیم گرفتم بروم و با آن ها همراه شوم.

نویسنده: شهرزاد کامکار

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 6 (کودک) 

صفحه 5

شعر کودکانه " سربند یا حسین "

شاعر: غلام‏رضا بکتاش

تصویرگر: کار ژوبرت

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 6 (کودک) 

صفحه 4