قصه کودکانه " سه آرزو "
در یک دهکده ی کوچک، در کنار جنگلی بزرگ، هیزم شکنی فقیر به نام «مکس» همراه با همسرش «السا» زندگی می کرد. یک روز که هیزم شکن می خوسات یک درخت بلوط بزرگ را ببُرد؛ یک فرشته ی کوچک را دید که زیر یکی از شاخه ها در حال پرواز کردن است. او تا آن روز هیچ فرشته ای را ندیده بود. در حالی که چشمانش را می مالید به خود گفت: « شاید دارم خواب می بینم. » اما وقتی چشمانش را باز کرد دید که فرشته هنوز همان جا است.

این قصه زیبا را در ادامه مطلب دنبال کنید ...
تصویرگر: ساناز کریمی طاری![]()
منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 6 (کودک)
نظرت رو در مورد مطلب بالا به ما بگو
اگر به نظرت خوب بود (: 24-812
اگر به نظرت خوب نبود ): 24-812
رو به 3000211821 پیامک کن








در این وبلاگ بعضی داستان ها ، اشعار و بازی های چاپ شده در شماره های قبل نبات کوچولو درج می گردد.